ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ
لینک دوستان

      تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

     ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ 

و آدرس rozemeshki.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد، در راه با یک ماشین تصادف کرد

  و آسیب دید عابرانی که  رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه

   رساندند  ، پرستاران  ابتدا   زخماهای   پیرمرد را  پانسمان  کردند،

  سپس به او گفتند :باید ازت عکسبرداری شه تا مطمئن  بشیم جائی

   از بدنت آسیب دیدگی یا شگستکی نداشته باشه.

  پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیاز به عکس برداری ندارد!!!

  پرستاران از او  دلیل عجله اش را پرسیدند.

  گفت: همسرم در خانه سالمندان است، هرروز صبح من آنجا میرم و

  صبحانه را باو  میخورم.امروز به حد کافی دیر شده،نمیخوام بیش ازین

   تأخیر کنم.

  یکی از پرستاران  گفت:خودمون  بهش خبر میدیم  منتظرت نمونه.

 

  پیرمرد با اندوه گفت:خیلی متأسفام ،او آلزایمر دارد! چیزی را متوجه

  نمی شود، او حتی من را  نمی شناسد.

  پرستار با حیرت گفت: وقتی  که نمی داند شما چه کسی هستید،

  چرا هر روزصبح  برا صرف صبحونه پیش او می روید؟

  پیرمرد با صدای گرفته،به آرامی گفت:

  اما من که میدونم او چه کسی است.

 

 

[ پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:داستان کوتاه, ] [ 19:11 ] [ DUYĞU ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد
درباره وبلاگ

افسوس که زنـدگی رویـایی بیش نـبـود .